دنيا را جا گذاشت

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

يك لحظه ايستاد . خواست به پشت سرش نگاه كند اما منصرف شد.با هرقدم صداي نفسهايش بريده تر مي شد نداما نه به آن اندازه كه كارد اين دنيا دست احساسش رابريده بود. به قول خودش:دنيايي متورم تر از انديشه هاي واهي وبه قول بعضيها منطقي. دنيايي كه هميشه سايه ي پشت پاشنه ي پايش بود. منطقش را زير و رو كرد،حالا فقط يك چيز بود وآن اينكه قدم بعدي را هم بردارد.بي آنكه فكر كند زير پايش خالي مي شود يا نه. - صبر كن ،نرو صاحب صدا را مي شناخت.تا همين يكساعت پيش فكر مي كرد بي او همه چيزتمام خواهد شد.مكثي كرد.اما قدم هاي بعدي را تندتربرداشت. چه وزنه ي سنگيني بود اين دنيا. به خيابان رسيد،حجم قوطي هاي فلزي بي خيال از همه جا مي تاختند.كلاهش را تا پيشاني پايين كشيد، سر به زير، دل به خيابان زد. _تو را به خدا صبر كن ديگر دير شده بود واو از خيابان گذشته بود.ناگهان صداي برخورد ي شديد، همه چيز را در جاي خود ميخكوب كرد.خواست بازگردد اما مي دانست ،آن كسي كه در خيابان دراز به دراز افتاده،ديگر بلند نخواهد شد.اين را سايه هاي دور وبرش همهمه مي كردند.سيگاري روشن كردوباز هم، قدمهايش را تند تر و تندتر كرد.مثل قطاري وحشي كه فرار كرده باشد.چند كوچه آنطرفتر ،فهميد،ديگر دنيا با اونيست،دنيا در همان خيابان ايستاده بود،يخ زده بود،سنگ شده بود.بي آنكه...... امير هاشمي طباطبايي-تابستان 92

نظرات شما عزیزان:

مهدی
ساعت23:47---16 مرداد 1392
سلام
ariobetis
سنگ صبور
دستت درد نکند زیباست، قلمت مانا جانت سلامت


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:55توسط امیر هاشمی طباطبایی | |